- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
سرود ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای روزهداران رحمت یزدان عمیم است ماه ضیافت سفرهاش دست کریم است از بخـشش او، میبارد اعجاز از خـنـدۀ او، گـل میشـود باز بوی گل سرخ، عطر چمن شد عـید حـسن شد، عـید حسن شد ******************* روح الامین میآیـد از سوی سـماوات نــازل شـده نـام حــسـن مـانـنـد آیــات شمس و قمر شد، زائر به رویش زهـرا کـشیده، شانه به مـویش از شهد نامش، شیرین دهن شد عـید حـسن شد، عـید حسن شد ******************* میریزد از لبهای او انـوار تـوحـیـد پیـغـمـبـر ما لـعـل این دُردانـه بـوسـید گـهـوارۀ او ، شد کـعـبـۀ جـان یوسف رسیده، در شهر کنعان جنّت به خاک، او بوسه زن شد عـید حـسن شد، عـید حسن شد
: امتیاز
|
سرود ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نـیـمـۀ مـاه خـدا و، آمده ماه پـیـغـمـبر جلوه شده ماهِ روی، یوسفِ زهرا و حیدر جانم یا حـسن بر لبِ همه جانم یا حسن شور و زمزمه جانم یا حسن یابن فـاطمه جانم یا حسن یابن فـاطمه ****************** بگو به شادی تهنیت، به عشق زهرا و حیدر مبارکِ آی عـاشقا، ولادتِ سبـط اکـبر جانم یا حسن نور این دِلا جانم یا حـسن ذکر عاشـقا جانم یا حسن حرف نوکرا جانم یا حسن یابن فـاطمه ****************** وعدۀ عشاقُ الحسن، شهر مدینه خیلی زود با پرچـمِ یا عـلی و، نابودیِ آلِ سعـود من به عـشـق تو مـبـتلایم بـا اَلــطـافــتــان آشـنــایـم بـا دل راهــیِ کــربــلایـم جانم یا حسن یابن فـاطمه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای جانِ جانِ جانِ جان، کز جانِ جانان جان تری وی نیکِ نیکِ نیک ها، کز نیک ها نیکوتری کارت دمادم دلبری، از دلبران دل میبری جان میدهی دل میبری، از دلبران با دلبری مجنون همه لیلا تویی، نور دل طاها تویی مولا تویی والا تویی، هم رهگشا هم رهبری چون جلوۀ طاهاییات، چون صورت زهراییات هـمپـایۀ آقاییات، گردون نبـیـند دیگری آبی، زلالی، بادهای، چون متن قرآن سادهای آزادی و آزادهای، از جمع خوبان برتری تو روشنای خانهای، بر شمع دین پروانهای جانی و هم جانانهای، جان بخشی و جان پروری ای نخل طوبی را ثمر، وی بحر جانها را گهر شمس هُدایی یا قمر، اعجاز و لطف داوری ای جلوۀ حق در زمین، ای ماه خورشید آفرین ای مِهر تو حبل المتین، هستی به مهرت مشتری عطر تنت پیغـمبری، آرام جان حیـدری هم زمزمی هم کوثری، هم نور چشم کوثری ای معنیِ جود و کرم، ای خاندانت محترم ای با ملائک هم قدم، هم سروی و هم سروری نامت کریم ابن الکرم، خاک مسیرت محترم بیتیغ و تیر و بیحرم، کارت ز دل غارتگری ماوای تو در آسمان، مِهرت به دلها جاودان در کار جمله عاشقان، شافع به روز محشری
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام مجتبی علیهالسلام
صحن دل دیوانهام از شور تو غوغاست دیوانگیام در دل و در چهره هویداست من مستم و مستی من از عطر لطیفت این مستی و مِیخوارگی از لطف تو آقاست پـشت در میـخـانه الی صبح، مـقـیـمـم نه مست شـرابـم که دلـم بستۀ سقاست در هر نـفـسم شعـلهای از شـوق برآید چشمان من از جلوۀ رخسار تو دریاست مـداح شدم وصف تو ریـزد ز کـلامـم مـداح که نه! بر در تو عـبـد و غـلامم در کوچه نشستی همۀ رهگذران مست از عشق تو باشد دل هر پیر و جوان مست ای سـبــزتـرین آیــۀ نـورانـی کـوثــر با سبزی تو جان منِ مثل خزان مست ای چشمۀ جود و کرم و بخشش و احسان از شوق تو باشد همه آفاق جهان مست من زخمی ابروی توأم زخـمی عـشقم با زخم خودم خُرّم و مجنون و چنان مست کز مستی خود میکشم از حنجره فریاد هـسـتـم ز اهـالـی بـهـشتِ حـسـن آبـاد ما را ز ازل زخـمی ابـروت نوشـتـند هم معـتکـف پیچ و خـم موت نوشـتـند ما را که خـماریـم گـرفـتار تو کـردند ســودا زدۀ حـلـقـۀ گـیـسـوت نوشـتـنـد ای جـوهـرۀ عـشق، دل وحـشی ما را آرامِ تـو و رام هـوَ الـهـوت نــوشـتـنـد طـوفـان زده بودیم و به دنـبال پـناهی در بحر غـم تو همه را حوت نوشتـند من مؤمن چشمان توأم ای گـل زهـرا من سـائل دسـتان تـوأم ای گـل زهـرا هرچند که بیارزشم و خوارم و پستم دیـوانهام و دل به گـل روی تو بـسـتم در سِحر نگاه تو شدم مات که امروز مـداح شـدم شـاعـر دربـار تـو هـسـتم با نـام تو هـر غـصـه که آمـد بـزُدودم با عـشـق تو هر بنـد ز پـایم بگـسـستم آوارۀ شـهـرم هـمـه جـا در پـی بـویت از عطر دل آرای تو مدهـوش و مستم مـن در به درم، در به در نـام تـو آقـا ای سبز قـبای عـلـوی! حضرت دریا! ای صد چو سلیمان به گدایی تو خرسند ای حـاتم طایی شده در پیـش تو دربند ای مـوج خـروشندۀ کـوثـر ثمر عشق دارم به سر از نام دل آویـز تو سربـند امشب به حـریـم حَرمت معـتکـفـم من بـیـنـم به لب لـعـل گـهـربار تو لبخـنـد جـای پــدرم سـبـز کـه داده دل من را از کـودکیام با غم و با مهر تو پیـوند من نان و نمک خوردۀ احسان تو هستم از روز ازل دست به دامـان تو هـستم آقـا کـرمی کـن که فـقـط رام تو بـاشم دانـه بـده تـا بـنـدی و در دام تو بـاشم هر جمله که گویم همه اوصاف تو گویم ســـودا زدۀ دائــم ایــهــام تــو بــاشــم از خُــرده غـذاهـای تـهِ سـفـرهات آقـا رزقـم بـده تـا بـسـتـۀ اکـرام تـو بـاشـم آقا به تو و بر نمک عـشق تو سوگـند اذنـم بــده تـا در بـه در نــام تـو بـاشم دل را به نگاهی چو عـقـیـق یمنی کن با جادوی چشمت دل من را حسنی کن
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
گـرفـته دست مـرا بـارها مـرام حـسن رسیده است به من لطف مستدام حسن هـزار بـار بـمیـرم دوبـاره زنـده شوم مرا ز کوی کریـمان جـدا شدن هرگز و هر دری به جز این خانه را زدن هرگز خـدا مـرا بـه هـوای دگـر رهـا نـکـند شـمـایـلی ز بـهـشت آمد و هـویـدا شد به نـور چـهـرۀ او مـمکـنات زیـبا شد به آفـتاب جـمـالش، به کـعـبـۀ خـالـش هماره روح دعا، کعـبـۀ عبادات است شفیع روز جزا، قبله گاه حاجات است کــریـم چــارم دنــیـای پـنـج تـن آمــد سـر ارادتــم از افــتــخـار خــم گـردد گـدا به حـرمت اربـاب محـتـرم گـردد مـدیـنـة الحـسـنی در بـقـیـع میسـازیم رواست محتشمی وصف مجـتـبا بکند و دست فرشچـیان طرح نو به پا بکند در ورودی باب الکـریم در زدنیست چـراغ صحن، برایش ز ماه میسازیم دخـیـل پـنجـرههـایش، نگـاه میسازیم بـزرگ کـرده برای کـریـم، نـسـلی را قرار و وعـدۀ ما صحن مجـتـبی باشد شب زیـارتیاش هـم دوشنـبـهها بـاشد شبـیـه هر شب جمعه، شبیه کربوبلا
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
ای وجـودت هـمه ایـمـانِ خـدا ای بدهکـار دو چـشـمت دریـا خندههایت همهاش نزد رسول اشکهایت همه در شب به خـفا
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
زنی که خواست مردش رَحمةُ للعالمین باشد سزاوارست در القابَـش أمُّ المؤمنین باشد مُحمّد در حرا مبعوث شد امّا قرار این بود از اوّل خانۀ پُر برکت او مَهدِ دین باشد خدیجه ذکرِ لبهای محمّد بود و این یعنی چِقدر این اِسمِ زیبا میتواند دلنشین باشد لغت نامه نوشته معنیاش را ”اَبرِباران زا” که نام نامیاش بابَرکت و رحمت قرین باشد اَمانت بود نـور فاطمه در باطنش، آری ”اَمینه” میتواند مادر”بنتُ الأمین” باشد ازاین مادر که کوثر پرورانده دامن پاکش تَوقّع میرود تا حشر عصمت آفرین باشد قسم بر تار و پود چادر زهرای مظلومه نخی از ریشههای چادرش حَبلُ المتین باشد شهادت میدهد حکّاک،زهرا دوست میدارد عقیقی را که نام مادرش، نقشِ نگین باشد تنم جای کفن در حُلّهای از نور میخوابد اگر مُهر غلامیاش مرا نقش جبین باشد برای مریم عذرا چه فخری برتر از اینکه به رضوان با خدیجه همکلام وهمنشین باشد اگرچه سالها پیش از غدیر از این جهان رفته شهادت داده که حـیدر امیرالؤمنین باشد خدیجه رفته، چون مادر ندارد تاب این راکه ببیند در جوانی دخترش نقش زمین باشد خدایا چادری که یادگار مادر زهـراست نباید زیر دست و پای نامردی لعین باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها در وفات مادر
مادر مرو که فاطمهات زار و مضطر است هجـر تو قـاتل من غـمدیده دختر است غصه مخور به حال پدر چونکه بعد تو زهرای کوچک توبرایش چو مادر است در سرزمین شعب ابی طالب از محن اکنون ز اوج داغ و عزای تو محشر است گـویـا که سـال حـزن بـرای پـدر بُـوَد این سال غم که با غم دنیا برابر است بار سفـر تو بستی و رفـتـی ولی بدان کـوتـاه عـمـر دخـتر مثل کـوثـر است وای از دمی که فاطمهات را تو از بهشت بینی میان شعله و در پشت یک در است جـرم تو هـست یـاری پـیـغـمـبـر خـدا جرم من حزین بخدا عشق حیدر است آنکه فکـنـده لـرزه به جـانم نـظاره بر چندین کفن بود که به دست پیمبر است بعد از شمارش کفن این روضهام شده یک کودک بدون کـفن داغ مادر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت خدیجه سلام الله علیها
فخر من نزد عـرب این بود دختر داشتم آیت من بود و در گهـواره کـوثـر داشتم هرچه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است من زنی هستم که در خانه پیـمـبر داشتم روزهایم شب نمیشد چشم او تا باز بود سایۀ خـورشـید را همواره بر سر داشتم عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت چـشمهـایـش را از اول نیـز بـاور داشتم راههــای آسـمـان را از زبـان هـمـسـرم مـثـل آواز پـر جــبــریـل از بَـر داشـتـم آیـههـا تکـرار او بودند و عـمری بر لبم بـا طــنـیـن نـام او قــنـد مـکـرر داشـتـم چشم بر من دوخت در شعب ابیطالب گریست ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت هـدیه میدادم اگر صد جان دیگر داشتم
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
دلم میخواست امشب اشک چشمم را خبر میکرد دلم میخواست دستم خاک عالم را به سر میکرد دلم میخواست امشب پایم از ماندن حذر میکرد به قبرستان دلگیر ابوطالب سفر میکرد دلم می خواست خیس از گریههای ابرها باشم دلم می خواست امشب زائر آن قبرها باشم بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست مزار پارههای قلب ختم المرسلین آنجاست یقینا قطعهای از جنّت حق در زمین آنجاست چرا که مرقد خاکی اُمُّ المؤمنین آنجاست شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را به بانویم خـدیجه عرض کردم تا سلامم را سلام ای مادر اسلام، ای خانوم، ای بانو سلام ای بیقرارت چارده معصوم ای بانو سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم ای بانو سلام ای مظهر یا حیّ و یا قیّوم ای بانو تو حی و زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است تو قـیّـومی و با تو پرچم اسلام پاینده است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
ای داده به عـفّت شرف و نام خدیجه ای بسته بطوفت فلک احرام خدیجه ای هـمـسر پـیـغـمـبر اسـلام خدیجه ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده پیـش از شب بعـثت به محمّد گـرویده ای بر تو سلام آمده از داور هستی بگـذشته در آئـین نبی از سر هستی دل داده و دل بُرده ز پیغمبر هستی زیبد که بخوانند تو را مـادر هستی الحق که خدا، هستی خود را به تو داده اُمُّ الّـنـجـبـا، فـاطـمه زهـرا به تو داده اسـلام ز امـوال تو سـرمـایه گرفته دین در کـنف عزّت تو سایه گرفته توحـید ز اخلاص تو پیـرایه گرفته اخلاص ز حُسن عملت پایه گـرفته هـمّـت سر تـسلـیم به دیـوار تو سـوده پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده تو در دل سختی به پیـمبر گرویدی هر بار بلا را به سر دوش کشیدی بر یاری اسلام به هر سوی دویدی بس زخم زبانها که ز کفّار شنیدی ای قامت مردان جهان خم به سجودت ای تکیهگه خـتـم رُسُل نخـل وجـودت ای مکّه ز خاک قـدمت خُـلد مخـلّـد ای عصمت معـبود و امید دل احمد اسلام به پا خواست و گـردید مـؤیّد از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد تا حـشـر خلایـق که خـدا را بپـرستند مرهـون فـداکاری و ایـثـار تو هـستند تـنها نشدی هـمـسر و دلـدار محـمّد در سختترین روز شدی یار محمّد در شدّت غم گشتی تو غمخوار محمّد پـیـوسـته دلـت بود گـرفـتار محـمّـد در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ آنروز که افتاد خـزان در چمن تو پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو تا بـوی گـل احـمـدی آیـد ز تـن تـو شد جـامـۀ پیـغـمـبـر اکـرم کـفـن تو با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد بـیمـادری فـاطــمـه، تـنهـائـی احـمـد بردار سر از خاک و ببین همسر خود را بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را برگیر به بر دختر بیمادر خود را بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است برخیز که بیمادری فاطمه زود است برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه خانه شده غـمخانه، ای بانـوی خانه بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟ بیتو شده از هر مژهاش سیل روانه پـیـغـمـبر اکـرم ز غـمـت زار بگـرید خـون است دل فـاطـمه مگـذار بگرید ای جامۀ احـمد کـفـنت بر بدن پاک کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک تو بر سر دست نبی و او به سر خاک سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک «میثم» ز غـم نور دو عـین تو بگوید تا صبح قـیامت ز حـسیـن تو بـگـویـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
سخن از بانوی دین است که نورش یکتاست روشنیاش به جهان روشنی بیهمتاست مـام اسلام و هـمـان مـادر کـلّ دنـیاست هـر چه دارد هـمه در راه حبـیـبش داده یار بیـمار، که هـستی به طـبـیـبـش داده عطر زهرا و حسین و حسن از حضرت اوست او که خـود در هـمه ایّـام بـمـانـد بـر جا رفت تا دلـبـر خـوش نـام بـمـانـد بر جا پـا بـه پــا هــمــره دلــدار ز غــم آزرده هست اسلام اگر یکسره از بودن اوست همه از بخشش او آن همه فرمودن اوست انـبـیـا در ره دین گر چه نـتـیـجـه دارند حال بـیـنـید چرا هـمـچو گـلـی پـژمـرده حـاصل غـربت یـار است اگـر افـسـرده که تو از چه شدهای همسر این مرد یتـیم عـاقـبـت در ره دلــدار فـدا شـد جـانـش با دل زخـمی و خـونـبار فـدا شد جانش مـادر فـاطـمـه در راه پـیـمـبـر جان داد بر تو استبـرق زیـبای جـنان گشت کـفن آن چه جبـریل بـیاورد همان گشت کفـن هـر چه غـم گـشـتـه به پـا در عـالـمـیـن
: امتیاز
|
زبانحال حضرت خدیجه سلام الله علیها
تا سـایـۀ تـو بر سـر دردانـۀ من است این خانه، ای رسول خدا خانۀ من است دل شورهام برای غریبیِ فاطمه است این خود دلیل اشک غریبانۀ من است مـــادر نــدارد و نـگــرانــم بــرای او بنگر سرش چگونه روی شانۀ من است وقتی عروس میشود این نور چشم من آیـا کـسی مـلازم ریـحــانـۀ مـن اسـت نُه سـاله میرود به سوی خـانـۀ عـلی نُه سالِ بعد شعـله به کـاشانۀ من است گویا کسی به خـانۀ من شعـله میکـشد آتش مگـر حریف به پـروانۀ من است اِنسـیّه را به کوچه مگر خـار میکـنند سیـلی مگر نـوازش جـانـانۀ من است ای دخـتـرم بـرای عــلـی آبـرو گـذار یـاریِ او دعـای صـمـیـمـانۀ من است اَمّن یجیب بر لب من نقـش بسته است ذکـر عـلـی دوای طـبـیـبـانـۀ من است مـیمـیـرم و فـدای رســول خـدا شـوم جـبـریـل هـمکلامِ حکـیـمانۀ من است پـیــراهـن رســول خــدا را بـیــاوریـد این هدیه بر عـطای فقـیرانۀ من است این پیـرُهن به هـفت کـفن بر تـنم کنید زیرا گـریز روضۀ غـمخانۀ من است آیا حـسیـنِ من کـفـن از بـوریـا شـود؟ این اولین عـزا به عـزاخـانۀ من است
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
عزای حضرت حوا، عزای هاجر شد عزای مـریم عـذرا، عـزای کـوثـر شد بگـو به کعـبـه لـبـاس سیـاه بر تن کن بگو به مکه که چـشم تو تا ابـد تر شد به جـبـرئـیل بگو آیـه آیـه نـوحه کـنـد که نوحه خوان مصیبت، خود پیمبر شد غـبـار غـصه بر آئیـنـۀ رسول نشست و سر به جیب عزا ذوالفـقار حیدر شد دل نـبـی که شکـست از غـم ابوطالب غـمـی رسید که این داغ دو برابر شد چه روزها که زنان قریش طعنه زدند به دخـتری که به دُرِّ یتـیـم همـسر شد میان آنهمه تکـذیب شهر، ایمان داشت زدند سنگ، اگر بر رسول، سنگر شد شـد اولـیـن زن تـاریـخ که گـل اسـلام به عطر اشـهـد تـوحـیـد او معـطر شد تمام هـسـتی خـود داد تا به لطف خـدا بـه مــادر هـمـۀ اهـل بـیت مــادر شـد نـبـود تـا که بـبـیـنـد عـروسـی زهــرا چـقـدر غـربت بی مادری فـزونتر شد نبود تا که ببـیـند چه زود یـاس بهشت به رنگ سرخ شهادت رسید و پرپر شد نـبـود تـا که بـبـیـنـد، شـهـیـد دخـتـر او مــیــان آتـش دیـــوار و آتـش در شــد نبود تا که ببـیند ز ضربههای غـلاف کـبـود بـازوی آن بـضعـۀ پـبـمـبـر شد نبود تا که ببیند چو لاله غرق به خون گـلـوی تـشـنـۀ شبـیـر و لعـل شبّـر شد نبود تا که ببـیـند که بـوسه گـاه رسول میان گودی خون بوسه گاه خـنجر شد نـبـود تا که ببـیـنـد ز تـیـر حـرمـلـهها چگـونه غـرق تـبـسّم علی اصغـر شد کــنـار تــربـت او آفــتـاب مـیســوزد کسی که بر سر اسلام سایه گـستر شد اگرچه دور، از آن تربتم، ولی دل من کـنـار قـبـر غـریـبـانـهاش کـبـوتـر شد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
نظم را نام تو لبریز از فصاحت میکند شعر زیر سایهات، کسب سعادت میکند از خـدا بر تو سـلام آورد جبـریـل امین بر درت پیک خدا عرض ارادت میکند مــادر صدیـقـه و صدیـقـۀ امّـت تـویـی طاهری و دین ز تو کسب طهارت میکند در هـجـوم وحـشی زخـم زبـان ابـتـران دامن پـاک تو کـوثـر را روایت میکـند در بهشت از قصر مروارید داری خانهای خاک راهت سرمه در چشمان جنّت میکند قـافـله در قـافـله سرمایه دادی... عاقبت کـاروان تو محبّت را تـجـارت میکـنـد چلهای خرما رساندی در حرا اما رسول در عوض سیب بهشتی با تو قسمت میکند پیشتر از دیگران دین تو کامل گشته بود تا که قـلـبت با غـدیـر نور بیعت میکند بـر سـر سـجــادۀ اســلام تـو اول زنــی که نـمـازی آسـمـانـی را اقـامت میکـند شمع سان، لب بسته، میسوزد ز داغ غربتت قبر خاکیّ تو را هر کس زیارت میکند در رثایت شعـر میگوید امیـرالمـؤمنین اشک پیغـمـبر ز داغ تو حکایت میکند مجـلس خـتـم تو را ای برتـرینِ اُمّهـات با دلی محزون به پا ختم رسالت میکند داغ تو، مرگ ابوطالب، شده غم روی غم چشم قرآن گریه بر این دو مصیبت میکند رفتی و دیگر ندیـدی دشمن پیمان شکن حمله با آتش به سوی بیت عصمت میکند رفتی و دیگر ندیدی بین آن دیوار و در دخترت، خود را مهـیای شهادت میکند رفتی و دیگر ندیـدی کـربلا بر نیـزهها سـورۀ فجـر شـما قـرآن تـلاوت میکـند رفتی و دیگر ندیدی زیر بـاران عطش شیر خـواره کودکی اتـمام حجت میکند رفتی و دیگر ندیدی خـیمههای تشنه را سیلی و کعبه نی و بیداد، غارت میکند رفـتی و دیگر ندیدی دست های بستهای با عزیزان تو صحبت از اسارت میکند رفتی و یک روز میآیی و خواهی دید که طالب حـق شـما بـر پـا قـیـامت میکـند
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
همیشه با امینِ خود، امینی راستین بوده است خدیجه بهترین بانویِ ختم المُرسلین بوده است تمامِ ثروتاش را نذرِ دین مصطفی کرده چراکه تشنۀ این چشمۀ شورآفرین بوده است بپرس از حمزه و عمّار و یاسر خوب میدانند خدیجه بانیِ اسلام در این سرزمین بوده است فقـط او حافـظِ شأنِ امیـر المؤمنیـن باشد فقط او لایقِ عنوانِ اُمّ المومِنین بوده است خـدا آیه به آیه بر دِلش بخشید کوثـر را و بیشک سوره کوثر برایش دِلنشین بوده است خدیجه دختری دارد، پیمبر مادری دارد علی هم یاوری دارد مگر بهتر از این بوده است؟ چه چیزی بهتر از این که علی دامادِ او باشد که تنها آرزویش روزهایِ واپسین بوده است خدیجه رفت امّا پاسخِ این شهر سیلی شد به باورهایِ مردی که خودش یعسوبِ دین بوده ست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
جز نوای عشق هرگز نیست شوری در سرش او که سرتا پا شده محـو صفات دلـبرش شـد مسـلـمـانِ نـگـاه رحـمـة لـلعـالـمـین قبل از آنی که بخوانـد آیـهای پیـغـمبرش شأن او بنگر، سلام از ذات حق میآورَد تا که از معراج میآید به خانه همسرش هرچه زنهای عرب زخم زبانش میزدند بیـشتر از قبلها میشد به احـمد باورش میرود اسلام تا اوج آن زمان که میشود ثروت بانـو و تـیغ مرتضی بال و پرش اشهد انَّ علی را گفته چون قبل از غدیر اسـوۀ عـالـم شد ایـمان ولایت محـورش پاک تر از او نبوده پس خـدا میخواسته پرورش یابَد در آغوش خدیجه کـوثرش مادر زهراست اُمُّ المومنین، شاعر بگو کـوری چــشـم تـمـام دشـمـنـان ابـتـرش تا قـیـامت زیـر دین مـادری هستـیـم که مـادری کرده برای اهـل عـالم دخـترش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها قبل از شهادت
هر دم به آخـرین سخنت گـریه میکنم یـاد غـروب و زخـم تنت گریه میکنم یکـدم بـیا ببـیـن که فـتـادم ز پا حسین دائـم به غـصه و محـنت گریه میکنم پـیـراهـنت به سـیـنـه گـرفـتم بیا بـبین بر خون روی پیـروهنت گریه میکنم یـادم نمیرود که چه دیـدم به قـتـلگـاه با یـاد دست و پـا زدنت گریه میکـنم در زیــر آفـــتــابــم و یــاد تــن تــوأم از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم شد بوریا کـفـن به تن نعـل خـوردهات هر لحظه من، بر آن کفنت گریه میکنم کی میرود، ز خاطر من مجلس شراب بر چـوب دشمن و دهنت گریه میکنم
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
سائـلـی بیـچـارهام در بین راه افـتادهام بیکس و تـنها شدم بیسـرپـناه افتادهام باید امشب گریۀ سیری کنم بر حال خود بیحـیایی کردهام در قعـر چاه افتادهام هر چه دادی آبرویم در عوض هر روز و شب آبـرویت بُردهام حال از نگـاه افـتادهام دردسرشد این دو چشمی که به هرجارفته است دیگر از حال دعا و اشک و آه افتادهام بر زبان گفتم تو را میخواهم اما در عمل هِی دلت خون کردم و در اشتباه افتادهام نالههایم بین روضه بیاثر مانده ز بس بعـد هـیأت هـا دوباره در گـناه افتادهام خستهام از این گرفتاری ببین شرمندهام در بغل گیرم که من بیتکیه گاه افتادهام چارۀ کارم فقط راهی شدن تا کربلاست بـاز یاد آن حـریـم و بـارِگـاه افـتـادهام خواب دیدم از دم باب الحسین بر سر زنان رفتم و با گریه پائـین پای شاه افتادهام وای از آن لحظهای که خواهری ناله زده بیبـرادر در میـان یک سـپـاه افـتادهام
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست ظلمت چـنان اطـراف قـلـبم را گـرفته که ربّـنـا یـا ربّـنـایـم کـارگـر نـیـسـت بر وعـدههـایی که به تو دادم، نـمانـدم آه ای خـدا، نخـل امیـدم بـارور نیست دلـواپـسم امشب نگـیـری دست من را جز تو کسی فریادرس بر رهگذر نیست محصول عمرم جز تباهی نیست چیزی شرمندهام، در کولهبارم جز ضرر نیست این بـار هـم راهـم بـده در خـانـۀ خود گرچه برایت بودنم جز دردسر نیست همچون گذشته شور و حالی نیست در من آهی که دارد سینۀ من شعـلهور نیست کـاری نـکـردم با نـمـاز و روزههـایـم اعمال من بر آتـشِ قهـرت سپر نیست دنـیا چه کـرده بـا دل زارم، که دیگـر مثل شهیدان بنـدهات اهل سحـر نیست در این حـرم که خوبهـایت آرمیـدنـد ذکری به غیر از واحسینا خوبتر نیست بینِ مقـاتـل گـشـتـم و فـهـمـیدم این را آهی شـبـیـهِ آهِ زیـنب پُـرشـرر نیـست غیر از برادرها که بر نیـزه نشـسـتند دیگر کسی از حال خواهر باخبر نیست
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند
این توبه را اگـر نـپـذیری کجا روم دست مرا اگر تو نگـیری کجا روم گـر نگـذری ز روی سیـاه جـوانـیم مـوی سپـید بر سر پیـری کجا روم محـتاج توست بند به بند وجـود من با این همه بسـاط فـقـیری کجا روم روزی اشک اگر ندهی میکشی مرا لب تشنه در هوای کویری کجا روم من را بخـر که بنده شاه جهان شوم جـز کـربلا برای اسیـری کجا روم جانم بگیر و عاشقیام را زمن نگیر عشق حسین را که بگیری کجا روم
: امتیاز
|